چهاردهم آذر هم گذشت.

امروز صبح یه ایده جالب دیگه درباره داستان نویسی به ذهنم رسید نمیدونم چرا این چند روزه فوران ایده بودم شایدم تاثیر امتحاناته. شیرین یه 6 ساعتی خوابیدم و انتقامم رو از تمام هفته گرفتم. صبح رشت بارون شدیدی میبارید و بابام هم زودتر رفته بود سر کاری این شد که با چطر به جنگ آسفالت و آسمون رفتم. نصف شلوارم به پایین و همچنین داخل پوتینام کامل خیس شد ولی به برکت چتر بالاتنم خشک خشک موند. امتحان دادیم و کلی هم خندیدم چون همه بچه ها با این که سوالات ساده بودن کلی اشتباه داشتیم و همه از هم دیده بودیم لو رفتیم.تو بیمارستان پدر یکی مرد و مرده چنان دادی میزد که تو اون هوای بارونی رشت صداش به بخشای روبرویی هم می رسید چه برسه ساختمون ما سرباز محافظ بازداشتی مجروح گفت داغ پدر بد دردیه من چشیدم میدونم چه حالی داره سن مرده بالای 70 بود این همه وابستگیم به نظرم خوب نیست به هر حال تو بخش حس عجیبی بود چند دقیقه ای همه سکوت کردن. امتحان شفاهی نفر آخر بودم و کلا 3 دقیقه طول نکشید خوب بود راضی بودم و لی فکر نکم استاد راضی بوده باشه مخصوصا واسه بلا هایی که این ترم سرش آوردیم. راستی اسم دوتا فیلم رو دیروز اشتباه گفتم یکی لایت هوس که درستش لایت هاوس بود و اون یکی چند متر مکعب عشق بود که به اشتباه مربع گفتم. چند متر . خوب نبود هرچند قطعا ارزش دیدن داره و دغدغه این کارگردان افغانستانی کشورمون ارزشمنده ولی تا زبون سینما فرسنگ ها فاصله داشت. شنیدم یه مستندی به نام رفتن هم کار کرده که علاقمندم ببینمش. ایریش من رو هم هنوز ندیدم ولی یه مصاحبه از مارتین با جیمی کیمل دیدم که تشویقم کرد برم سراغش.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها