چندتا کوچه پایین تر از کوچه ما یه آقایی خواب میبینه پسرش تو تصادف مرده. از خواب بیدار میشه احساس بدی داره اما چیز دقیقی از اون خوابه یادش نمیاد هر چی فکر میکنه این خوابه چی بوده انقدر پریشونش کرده یادش به نتیجه نمیرسه. میره اداره میبینه رفیقاش درباره تصادف حرف میزنن متوجه میشه خوابه درباره پسرش بوده و باقی جریانات به زنش تو خونه زنگ میزنه و میگه اگه میلاد (پسرشون که 20 سال داشت) خواست بیرون بره اجازه نده. زنه میگه چرا؟ مرده هم میگه خواب بد دیدم دلم شور میزنه و ممکنه اتفاق بدی براش بیوفته. از قضا پسره همون روز با دوستاش قرار داره باهم برن دریا. میلاد اون روز تصادف نکرد اما همراه دوتا از دوستاش تو دریا غرق شد و مرد جسدشم همون روز از آب بیرون کشیدن. مرده واسه این که زنش حرفشو گوش نداده طلاقش میده. تو چند هفته دو تا آدم هم بچشون رو از دست میدن هم شریک زندگیشون رو میشن تنهای تنها به همین سادگی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها